یادداشتهای علم، یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۵۱ تا سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۵۱ یادداشتهای اسدالله علم: در این بینها دو سه مسأله کوچک داخلی اتفاق افتاده است که قابل ذکر میباشد. یکی اینکه محاکمات خرابکاران علنی شد. یعنی [از] بس روزنامه های خارجی و [عفو بین المللی] سر و صدا کردند، محاکمات را علنی کردیم. یعنی هم چوب را خوردیم و هم پیاز را. هم فحشهای خارجی را خوردیم که محاکمات علنی نبوده، بعد هم محاکمات را علنی کردیم که فحش محاکمه شدگان را بشنویم و تازه از این طرف افتادیم، یعنی در جلسه محاکمه، مخبر و عکاس و تلویزیون گذاشتیم. به طوری که مایه مضحکه خارجی ها شد و این قسمت را مسخره و بزرگ کردند. منجمله مخبر بی بی سی در این خصوص گفت [محاکمه نمایشی] show trial و این امر شاهنشاه را به شدت عصبانی کرد.
سرویس تاریخ «انتخاب»: اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهمترین چهرههای سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخستوزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود.
«انتخاب» هر شب یادداشتهای روزنوشت علم را منتشر میکند.
یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۵۱ تا سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۵۱: تا امشب نتوانستم یادداشت بنویسم متأسفانه به علت کار و گرفتاری زیاد بود، نه این که حال و روز خوشی داشتم....
راجع به امور داخلی من میدانم که اگر از روز آن بگذرد، دیگر چیز نوشتن من فایده ندارد، چون مهم در این یادداشتها این است که همه روزه طرف برخورد با شاهنشاه و طرز و روند فکر معظم له را بنویسم وگرنه تاریخ نویسی که نمیخواهم بکنم. باری... دو سفر به تبریز و اراک در رکاب شاهنشاه کردم، برای بازدید از کارخانجات ماشین سازی که به وجود آمده اند. در هر شهر در حدود یک میلیارد تومان، در حدود صد و پنجاه ملیون دلار سرمایه گذاری شده. در تبریز توسط دولت و بخش خصوصی، و در اراک فقط بخش دولتی. در تبریز کارخانه های ماشین سازی و تراکتورسازی و بلبرینگ سازی ـ این خیلی مدرن است و موتورسازی با سرمایه گذاریهای خارجی و داخلی شده است. بیش از بیست هزار کارگر مشغول کار شده اند. تازه این اول کار است. وقتی دو شیفتی کار کرد سی هزار کارگر خواهد شد. در اراک کارخانه [ماشین] سازی سنگین و آلومینیوم سازی..... واقعاً و از صمیم قلب به شاه دعا کردم. برای مادرم حکایت کردم آن چه دیدم، که او هم بیش از پیش به شاه دعا کند.
مذاکرات نفت کمپانیها با اعراب حوزه خلیج فارس ادامه دارد و ما گفته ایم تا با آنها تکلیف روشن نشود، ما قرار نهائی را نخواهیم بست. زیرا صحیح نیست که آنها بیش از ما ـ احياناً ـ چیزی به دست بیاورند. از اخبار مهم دیگر داخلی تشریف بردن علیا حضرت شهبانو به چین است. هم اکنون که من این یادداشت را مینویسم، ۵ روز است در چین کمونیست تشریف دارند. در این سفر نخست وزیر و سرکار خانم دیبا مادرشان همراه هستند. واقعاً چینی ها سنگ تمام گذاشتند و استقبال بی نظیری کردند. اینها اهمیت کشور و شاهنشاه ما را نشان میدهد. ممکن است احیاناً علیا حضرت خیال بفرمایند محض خاطر خودشان است!
در این بینها دو سه مسأله کوچک داخلی اتفاق افتاده است که قابل ذکر میباشد. یکی اینکه محاکمات خرابکاران علنی شد. یعنی [از] بس روزنامه های خارجی و [عفو بین المللی] سر و صدا کردند، محاکمات را علنی کردیم. یعنی هم چوب را خوردیم و هم پیاز را. هم فحشهای خارجی را خوردیم که محاکمات علنی نبوده، بعد هم محاکمات را علنی کردیم که فحش محاکمه شدگان را بشنویم و تازه از این طرف افتادیم، یعنی در جلسه محاکمه، مخبر و عکاس و تلویزیون گذاشتیم. به طوری که مایه مضحکه خارجی ها شد و این قسمت را مسخره و بزرگ کردند. منجمله مخبر بی بی سی در این خصوص گفت [محاکمه نمایشی] show trial و این امر شاهنشاه را به شدت عصبانی کرد. صبحی که یک سفیر شرفیاب شده بود اعتبار نامه بدهد، به من فرمودند: این پدرسوخته بی بی سی محاکمات ما را مسخره کرده است. عرض کردم: من نشنیدم، ولی متن آن را میگیرم میبینم. متن را گرفته و دیدم چیزی نگفته، الا آن که جریان را تعریف کرده و گفته است مثل این بود که [محاکمه نمایشی] بوده است.
وقتی به کاخ علیا حضرت ملکه پهلوی برای شام رفتم و شاهنشاه تشریف آوردند، از من سؤال کردند گزارش بی بی سی را دیدی؟ عرض کردم: بلی. چیز مهمی نبود جریان را تعریف کرده. فرمودند: پیش تو هست؟ عرض کردم: بلی گرفتند خواندند. در آن جا گفته بود [دادستان]... مقداری بدکاریهای گریلاها را تعریف کرد که مربوط به متهم نبود و کلیات بود. فرمودند: "بَه بَه! میگویی چیزی نبود؟ پس این چیست؟" عرض کردم: عین جریان است. فرمودند: "بسیار خوب، بسیار خوب! پس ما هم می فهمیم عین جریان یعنی چه؟" و شروع کردند داد زدن، به طوری که علیاحضرت پهلوی و شهبانو و سایر والاحضرتها که حضور داشتند تعجب کردند. خودم هم تعجب کردم که اولاً این مطلب که عین جریان است، ثانیاً آن قدرها مهم نیست. هیچ وقت هم شاهنشاه با من چنین رفتاری نمیکنند. اما خونسردی خودم را حفظ کردم. حقیقت این است که عصبانی هم نشدم و جداً متعجب شده بودم که یعنی چه؟ باری دیگر عرضی نکردم.
روز بعد در رکاب شهبانو برای بیست و چهار ساعت جشن هنر شیراز به شیراز رفتم ولی تمام مدت در فکر این عکس العمل شاهنشاه بودم. بالاخره به این نتیجه رسیدم که باید شاهنشاه از جریانات دیگری عصبانی باشند والا اینکه عصبانیت نداشت. وقتی برگشتم شاه آرامتر بودند و خلاصه آن که سه چهار دفعه با سفیر انگلیس مذاکره کردم. او ابا داشت که در این کار مداخله کند. تهدید کردم که کارهای تجارتی شما و معاملات شما را قطع میکنیم. آن وقت ترسید و بالاخره رفت شرفیاب شد، به اصرار من... به این نتیجه رسیدیم که شاهنشاه از جریان شیخ زاید حاکم ابوظبی، رئیس فدراسیون شیخ نشینهای خلیج فارس، که برای ما کوراغلی میخواند و همچنین وضع عراق که هنوز خیال میفرمایند با تمام رقیت نسبت به روسها تحت نفوذ انگلیس ها هستند، عصبانی میباشند... خلاصه شاه قلباً سوءظن عجیبی به انگلیسی ها دارند و همه اتفاقات را خیال می فرمایند اینها انگشت میکنند. در صورتی که من آنها را خیلی خاک برسرتر و بدبخت تر از آن میدانم که حالا بتوانند این کارها را بکنند. برعکس فکر میکنم آمریکاییها هم احمق و پرقدرت و هم [ساده لوح] naif هستند، ممکن است این جور مداخلات بکنند و میکنند. باری در دسر غریبی بود که بالاخره به این صورت ختم شد که [رابطه صمیمانه] cordial relationship یا [رابطه ویژه] special relationship معنی ندارد، مگر آن که در این قضایا مداخله بکنید و نگذارید که روزنامه های شما یا بی بی سی این جور کثافت کاری ها بکنند.
در این اثناء سفیر مصر هم مرا دید. او شکایت داشت که با اسرائیل زیاد نزدیک هستیم و چند مثال از نزدیکی ایران و اسرائیل گفت. به عرض رساندم. فرمودند: به او بگو شما هر کار دلتان میخواهد میکنید. تومار بر علیه ما و به نفع عراق و کویت امضاء میکنید، بعد هم از ما گله میکنید که چرا با اسرائیل نزدیک هستیم؟ دوستی یک طرفی نمی شود. سفیر شوروی را دیدم. از وضع عربها دل پری داشت. میگفت: محال است که بین آنها توافق به وجود آید - چون من گله کردم که شما چرا این قدر به عراق کمک میکنید که او هم با پشت گرمی شما موجبات در دسر ما را فراهم میکند.
این کلیاتی بود که از جریانات این سه هفته نوشتم. ولی این دو سه روز آخر کاملاً یادم مانده است. اول این که وزیر دربار مغرب به تهران آمد که عرایضی از طرف پادشاه مغرب به پیشگاه شاهنشاه بکند. عجیب این است که شاهنشاه به من فرمودند به استقبال او نروم. معلوم میشود وضع پادشاه مغرب را خیلی خراب میبینند. با سفیر آمریکا هم که صحبت فرموده اند، همین نتیجه عاید شده بود. خوشبختانه من شخصاً با او نبودم که خجالت بکشم. به هر صورت معاون دربار را فرستادم. ۳۶ ساعت ماند. دو دفعه با من ملاقات کرد. یک ناهار به او دادم. از من می پرسید: چه قدر در روز کار میکنید؟ گفتم: حداقل ۱۴ ساعت. چون شاهنشاه ۱۲ ساعت کار میکنند، ما باید ۱۴ ساعت کار کنیم که بتوانیم هم آهنگی با کار ایشان داشته باشیم. گفت: چه کشور با سعادتی هستید. پادشاه ما فقط در روز دو ساعت از اندرون بیرون می آید، آن هم گلف بازی میکند! یک شرفیابی دو ساعته هم در پیشگاه شاهانه داشت. بعد شاهنشاه به من فرمودند که به او گفتم: ما حاضر به کمک هستیم. مخصوصاً کمک نظامی که خواسته اید، حاضریم افسر و معلم به شما بدهیم، وسائل هم بدهیم. ولی ارتش که امروزه از مردم جدا نیست، اگر مردم ناراضی باشند، ارتش مجهز که خطر آن بیشتر است. حالا شنیده ایم [اصلاحات ارضی] شروع کرده اید ـ تقسیم نود هزار هکتار زمین بین زارعین. (در صورتی که شاهنشاه بیست و چند سال پش املاک خودشان را که بیش از ششصد هزار هکتار بود، بین ۱۲۰ هزار خانواده کشاورز خودشان تقسیم کردند. وقتی بود که هنوز مجلس و مخصوصاً مصدق برخلاف تقسیم املاک بودند و به ما فحش عجیبی میدادند. آن وقت من رئیس املاک شاه بودم. این است فرق بین کشور ما و مغرب و شاهنشاه ما و شاه مغرب. بعد هم که [اصلاحات ارضی] در سطح مملکتی انجام شد که با خونریزی و شدت عمل به پایان رسید. آن وقت من نخست وزیر بودم که شرح این ماوقع را اگر بازنشسته شدم و فرصت به دست آمد، مشروحاً خواهم نوشت).
سه شنبه شب سفیر انگلیس به دیدنم آمد. پیامی از داگلاس هیوم وزیر خارجه انگلیس آورده بود، به من داد که به شرفعرض برسانم - راجع به مذاکرات با شیخ زاید است... من به عرض رساندم. با آن که شام خیلی خصوصی داشتیم، مدتی مذاکره شد. فرمودند: به او بگو که هنوز این پدرسوخته پرت و پلا میگوید. حالا منتظر گزارش افشار هستم که برسد. بعد جواب پیام هیوم را خواهم داد.
... ضمناً سفیر گفت: روزی که شرفیاب بودم، شاهنشاه فرمودند: پولهای خودم را که از معاملات گرفته ام، برای ایام پیری در بانکهای انگلیس خواهم گذاشت. معنی این فرمایش چه بود؟ چون قبلاً شاهنشاه مذاکرات با سفیر را به من فرموده بودند، گفتم: معنی این فرمایش همایونی این بود که شما که میگویید - یعنی روزنامه نویس شما - که در معاملات ارتش [فساد] corruption هست، من حصه خودم را در بانکهای انگلیس پیش شما خواهم گذاشت. آخر چه طور ممکن است در این معاملات [فساد] باشد، وقتی که معامله دولت به دولت است؟ مگر آن که دولت شما فاسد باشد. خیلی خجل شد. گفت: واقعاً منظور شاهنشاه این بود؟ گفتم: صد درصد همین بود گفت: گزارش بدهم؟ گفتم بده.